کد مطلب:298639 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

فردای آن شب..


مجلسی (ره) از كتاب دلائل طبری و عیون المعجزات منسوب به سید مرتضی (ره) نقل كرده كه امیرالمومنین (ع) چهل صورت قبر در بقیع ساخت تا قبر حقیقی زهرا (س) معلوم نشود، و چون فردای آن شب شد مردم آمدند تا در مراسم تشییع و نماز و دفن دختر رسول خدا (ص) شركت كنند اما دانستند كه شبانه او را به خاك سپرده اند، و چون به قبرستان بقیع آمدند چهل صورت قبر تازه در آنجا دیدند و ندانستند قبر فاطمه (ع) كدام یك از آنهاست از روی ملامت و سرزنش به یكدیگر گفتند:

تنها یادگار پیغمبر شما همین یك دختر بود و برای ما ناگوار است كه در نماز و دفن او شركت نكرده و قبر او را نشناسیم!


سركردگان آنها گفتند: بروید و چند تن از زنان مسلمان را بیاورید تا این قبرها را شكافته و جنازه ی فاطمه (ع) را پیدا كنیم و بر آن نماز بگذاریم.

و چون این خبر به سمع مبارك امیرالمومنین (ع) رسید با حال غضب و خشم از خانه بیرون آمد و لباس مخصوص رزم را كه رنگ زردی داشت به تن كرد و همچنان كه شمشیر ذوالفقار را حمایل داشت به سوی بقیع روان شد، و همین كه مردم مدینه علی (ع) را با آن حال دیدند شخصی را به بقیع فرستادند و به كسانی كه در بقیع اجتماع كرده بودند اطلاع دادند كه علی بن ابیطالب با حال خشم می آید و قسم خورده كه اگر كسی از این قبرها سنگی بردارد همه را از دم تیغ شمشیر بگذراند.

عمر و چند تن از همراهانش سر راه آن حضرت آمده و گفتند: به خدا سوگند ما باید این قبرها را شكافته و بر جنازه ی فاطمه نماز بخوانیم!

امیرالمومنین (ع) مشت خود را باز كرد و جامه ی جلوی سینه عمر را در دست گرفت و او را از جای بلند كرد محكم بر زمین كوبید و سپس بدو فرمود:

ای پسر زن سیاه اما حق مسلم خود را كه من رها كرده و واگذاردم برای آن بود كه ترسیدم مردم از دین بازگردند، و اما قبر فاطمه را- سوگند بدانكه جانم به دست اوست- اگر تو و یا همراهانت بخواهید دست بدان بزنید زمین را از خونتان سیراب خواهم كرد!

ابوبكر كه چنان دید پیش رفته و عرض كرد: ای اباالحسن به حق رسول خدا و به حق آن كس كه در فوق عرش است [1] كه دست از او بردار و مطمئن باش كه ما بر خلاف میل تو كاری نخواهیم كرد. علی (ع) دست از عمر برداشت و مردم نیز پراكنده شده و از این كار صرفنظر كردند. [2] .

در كتاب سلیم بن قیس كه قسمتی از آن را قبلا برای شما نقل كردیم آمده است كه چون فردای آن شب شد ابوبكر و عمر و جمعی از مردم آمدند تا بر جنازه ی فاطمه نماز بخوانند، مقداد به آنها گفت: ما دیشب جنازه را دفن كردیم!


عمر نگاهی به ابوبكر كرده گفت: من به تو نگفتم: اینها چنین كاری خواهند كرد!

عباس رو بدانها كرده گفت: خود فاطمه وصیت كرده بود كه شما دو نفر بر او نماز نخوانید!

عمر گفت: شما بنی هاشم هرگز از این كینه ی دیرینه ی خود كه نسبت به ما دارید دست برنمی دارید، و این عداوتها و عقده ها را پیوسته نسبت به ما در دل دارید، به خدا سوگند هم اكنون قبر او را شكافته و بر او نماز می خوانیم!

علی (ع) فرمود: ای پسر صهاك من نیز به خدا سوگند می خورم كه اگر اقدام به چنین كاری بكنی شمشیر خود را از نیام بكشم و تا جانت را نگیرم و تو را به قتل نرسانم آن را غلاف نكنم!

عمر كه دانست اگر علی بن ابیطالب قسمی بخورد بدان عمل خواهد كرد از این كار صرفنظر كرد و ساكت شد. [3] .


[1] بيچاره خيال مي كرد خداي تعالي جايي داد و جايگاه او بالاي عرش است و اين مطلب را در جاي ديگري نيز در پاسخ مردي يهودي كه از او پرسيد: خدا در كجاست؟ گفته است كه مورد اعتراض و مسخره ي آن مرد يهودي قرار گرفت چنانكه در جاي خود مذكور است.

[2] بحارالانوار، ج 43، صص 172- 171 و 212.

[3] كتاب سليم بن قيس، ص 226.